×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

یاقوت هایی از جنس حرف

درخت بخشنده(فصل آخر)4

پس از زمانی دراز
پسرک بار دیگر بازگشت
درخت گفت: پسر متاسفم
متاسفم که چیزی ندارم به تو بدهم.....
 دیگر سیبی برایم نمانده
پسرک گفت: دندان های من دیگر به درد خوردن سیب نمیخورد .
درخت گفت: شاخه ای ندارم که با آن تاب بخوری....
 پسرک گفت: آن قدر پیر شده ام که
 نمی توانم با شاخه هایت تاب بخورم.
 درخت گفت:دیگر تنه ای ندارم که از آن بالا بروی.... پ
سرک گفت : آن قدر خسته ام که نمی توانم بالا بروم .
درخت آهی کشید و گفت : افسوس!
ای کاش میتوانستم چیزی به تو بدهم ...
اما چیزی برایم نمانده است
.من حالا یک کنده پیرم و بس .
 متاسفم.....
 پسرک گفت : من دیگر به چیز زیادی احتیاج ندارم .
بسیار خسته ام فقط
جایی برای نشستن و آسودن می خواهم
.همین.
درخت گفت : بسیار خوب
و تا آنجا که می توانست خود را بالا کشید.
بسیار خوب .یک کنده پیر
 به درد نشستن و آسودن که می خورد .
 بیا پسر ..بیا بنشین...
بنشین و استراحت کن.
 پسرک چنان کرد
 و درخت خوش حال بود .
چهارشنبه 15 تیر 1390 - 2:30:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدم نداشته


زن


سال نو مبارك عزيزانم


با وحشتناک‌ترین فرودگاه‌های جهان آشنا شوید


یکی بود .. رفت .... و زندگی ادامه دارد بی او ...بی من ....بی تو


این کارها را در حق خودتان انجام ندهید


نامه دختری زیبا به مرد ثروتمند آمریکایی


اگــر جهان یــک دــده صــد نفری بــود


شايد ما به سرعت از بچگيمان دور شديم ....


احساسي ترين مردم دنيا كدامند ؟


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

511280 بازدید

282 بازدید امروز

464 بازدید دیروز

4031 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements