بعضی آدم ها جلد زرکوب دارند. بعضی جلد سخت و ضخیم و بعضی جلد نازک، بعضی جلد سیمی و فنری هستند. بعضی اصلاً جلد ندارند. بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی. بعضی از آدم ها ترجمه شده اند.

بعضی از آدم ها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدم ها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند. بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.

بعضی از آدم ها عنوان و تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.

بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند. بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.

بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت، بعضی از آدم ها جیبی هستند و می شود آن ها را توی جیب گذاشت، بعضی از آدم ها را می توان در کیف مدرسه گذاشت.

بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند.

بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی و معمّا دارند و بعضی از آدم ها فقط معلومات عمومی هستند.

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند. بعضی از آدم ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی!

از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت. و با بعضی از آدم ها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست.

بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آن ها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت.

بعضی از آدم ها قصّه هایی هستند که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند و بعضی مخصوص بزرگسالان. بعضی از آدم هایی که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند خیلی کودکانه و سطحی هستند...!

 

( ارسالی محمد از شیراز )


   هوا را از من بگیر، خنده ات را نه(گزینه شعرهای عاشقانه) / پابلو نرودا / مترجم: احمد پوری





نــــــــان را از من بگیــــــــر اگر می خواهی،
هــــــــوا را از من بگیر،
اما
خنــــــــده ات را نــــــــه.

از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما
خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی در های زندگی را
به رویم می گشاید.

عشق من، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند
زیرا خنده ی تو
برای دستان من شمشیری است آخته.

خنده ی تو در پاییز
در کناره ی دریا
موج کف آلودش را باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گل سرخی که در انتظارش بودم
گل آبی، گل سرخ کشورم که مرا می خواند.

بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسر بچه ی کمرو که دوستت دارد.

اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم...!



    شاهدخت سرزمین ابدیت / آرش حجازی


 

مگـــــــــــــر می شود آدم فقط یک بار عاشـــــــــــــق بشود؟
عشق ابدی فقط حرف است.
پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد.
اما همیشه وقتی آدم فکر می کند که
دلش سخت پیش یکی گرفتار است
یک دفعه
یک جایی
می بیند که دلش
ته دلش
برای یکی دیگر هم می لرزد.
اگر با وفا باشد
دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت
آن دل لرزه برایش می ماند.
اگر بی وفا باشد
می لغزد و تمام عمرش
عذاب گناه بر دلش می ماند.
هیچ کس حکمتش را نمی داند.
حالا با خود آدم است که
حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را.
یکی را باید انتخاب کند
فرار ندارد...!

حالا که فکرش را می کنم، می بینم خیلی هم فرقی ندارد. هر دوتایش یک جای دل آدم را می سوزاند. فقط یک احساس برای آدم می ماند، این که کاش آن یکی راه را انتخاب می کرد...!

می گویند شش هزار سال تاریخ داریم. کلی افتخار به خودمان می بندیم. بعد خودمان را تسلی می دهیم که اگر حالا وضعمان خراب است، دست کم گذشته درخشانی داشته ایم. واقعاً همین طور است؟ واقعاً گذشته ما این بوده که می گویند؟ آیا این که می گویند، چیزی نیست که دلشان می خواسته باشد، اما نبوده؟ مدینه فاضله را از آینده به گذشته پرت نکرده اند؟?!

 


 
 
    بنال وطن / آلن پیتون / مترجم: سیمین دانشور
 


 

 دیـــــــــــــــــگر از خود نخواهم پرسید که آیا صـــــــــــــــــلاح چنین است و یا چنان، بلکه منحصراْ خواهم پرسید حق کدام است. و چنین می کنم نه به این علت که دیگرخواه و شریفم، بلکه بدان علت که عمر بس گذراست و برای باقیمانده این سفر به ستاره ای نیازمندم عاری از فریب، و به قطب نمایی که دروغ نگوید...!

تنها یک نیرو است که قدرت واقعی دارد و آن نیروی محبت است. آدمی که عشق می ورزد، دنبال قدرت
نمی رود و بنابراین صاحب قدرت، اوست. من فقط یک آرزو برای وطنم دارم، زمانی برسد که سیاهپوست و سفیدپوست هیچکدام در پی قدرت و ثروت نباشند، بلکه فقط صلاح مملکت خود را بخواهند و دست به دست هم بدهند و برای چنین هدفی کار کنند....!

پول ارزشش را ندراد که به خاطرش سر از پا نشناسیم و کلاهمان را به هوا بیندازیم. پول برای خوردن و پوشیدن و به تماشای یک فیلم رفتن است. پول برای خوشبخت ساختن بچه هاست. پول برای امنیت خاطر، رویاها، امیدها و آرمان هاست. پول برای خریدن میوه های خاک است. خاکی که در آن زاده شده اید...!

اندوه از ترس بهتر است، چونکه ترس همیشه آدم را حقیر می‌کند، در حالی که اندوه غنی‌اش می‌سازد...!


 

( ارسالی جناب آقای محمد صیاد )


    حکایات عبید زاکانی / خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی


 

بازرگانی زنـــــــــــــــی زیبـــــــــــــــا داشت که زهره نام داشت عزم سفر کرد برای او لباسی سفید تهیه کرد و کاسه ای نیل به خادم داد و گفت هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت نیل بر لباس او بزن تا وقتی که آمدی من بدانم چقدر کار ناشایست
انجام داده. پس از مدتی به خادم نامه نوشت که:
چیزی نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد
خادم نوشت:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد


 




    گلهایی به یاد آلجرنون / دنیل کیز/ مترجم: مهرداد بازیاری

یکی از دلایل مهم دانشگاه رفتن و کسب تحصیلات عالی این است که چیزهایی را که سراسر عمر به آن باور و اعتقاد داشته ای، رد کنی یا باور کنی هیچ چیز به همان صورتی که پدیدار می شود نیست. قبلا به خاطر جهل و کندی ام تحقیرم می کردند و اکنون به خاطر
دانش و فهمم از من متنفرند. مهم نیست چقدر تنها می مانم، تصمیــــــــــــــــم دارم کار مهــــــــــــــــمی برای جــــــــــــــــهان و آدمهایی مثل تو انجام بدهم...!

پروفسور عزیز، مشکل این است که تو کسی را می‌خواهی که از لحاظ هوش ترقی کند، ولی همچنان در قفست زندانی بماند تا هر زمان که برای کسب افتخار لازم بدانی، او را به نمایش بگذاری. ولی مشکل این‌جاست که من یک انسان هستم....!


 




     چاه بابل/ رضا قاسمی

 


 از زخــــــــــــــم های كوچك است كه انسان می نالد وقتی ضربه سهمگين باشد لال می شود آدم...!
 
 



مرگ فروشنده / آرتور ميلر / مترجم: ع. نوريان






ويلی: تو اينجا چكار مي كنی؟
چارلی: خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت
ويلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستی! بايد يه چيزی راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيری.
چارلی: اون ويتامين ها چه فايده ای داره؟
ويلی: اونا استخوناتو درس می كنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم كه استخون نيست...!




آهوی ناتمام / سینا به‌منش

 
 
 
 
از ابتـــــــــــــــــــــــدا اولين اسم
آدم بود
از آغاز بر سر الف کلاه گذاشتند...!

 



 

بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد
مهم من بودم
که تو بردی...!


 



 

دستانم بوی گل می داد
مرا گرفتند
به جرم چیدن گل
به کویر تبعیدم کردند
ویک نفر نگفت
شاید گلی کاشته باشد...!