ناهار بیش از اندازه طول میکشد و به مبلغ جریمه اش می اندیشد .پول زیادی است .
ناگهان به یاد اسکناسی می افتد که دیروز در خیابان پیدا کرده بود .بین آن اسکناس و حوادثی که در آن روز صبح بر سرش آمده رابطه غریبی میبیند .
با خود می گوید :شاید این پول را از سر راه کسی برداشته ام که واقعا به آن نیاز داشته .احساس می کند باید از شر این اسکناس راحت شود و در همان لحظه چشمش به گدایی می افتد که در پیاده رو نشسته است .
گدا می گوید:یک لحظه صبر کن .من دنبال صدقه نیستم .من یک شاعرم و می خواهم در ازای پول شعری برایتان بخوانم .
سرگردان میگوید :خوب پس کوتاه باشد من عجله دارم .
داستان 2:
پرسید :چرا لبخند میزنی ؟
راهب خورجینش را باز کرد .موز فاسدی از آن بیرون آورد و پاسخ داد : چون معنای موز را میفهمم .
این زندگی است که مسیر خود را به پایان رسانده و از آن استفاده نشده ....و اینک بسیار دیر است..بعد موز دیگری را از خورجینش بیرون آورد که هنوز سبز بود .موز را به من نشان داد و دوباره در خورجینش گذاشت و گفت : این زندگی است که هنوز مسیر خود را نپیموده و منتظر لحظه مناسب است .
با وحشتناکترین فرودگاههای جهان آشنا شوید
یکی بود .. رفت .... و زندگی ادامه دارد بی او ...بی من ....بی تو
این کارها را در حق خودتان انجام ندهید
نامه دختری زیبا به مرد ثروتمند آمریکایی
اگــر جهان یــک دــده صــد نفری بــود
شايد ما به سرعت از بچگيمان دور شديم ....
احساسي ترين مردم دنيا كدامند ؟
479398 بازدید
182 بازدید امروز
115 بازدید دیروز
986 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2023 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Mohammad Hajarian
Powered by Gohardasht.com | MainSystem™